میگم که...
"دل بهر شکستن است ... بیهوده نرنج"
- ۱ نظر
- ۰۵ دی ۹۹ ، ۱۷:۴۴
- ۲۶۹ نمایش
میگم که...
"دل بهر شکستن است ... بیهوده نرنج"
گفت : "تو فوق العاده ترین اتفاقی هستی که میتونه واسه یه آدم اتفاق بیفته ..."
و من مات و مبهوت نگاش کردم...
+ اینجاس که شاعر میفرماید :" ای من به فدای دل دیوانه پسندش ..."
میدونی؟
با خودم فکر میکردم هیچ اتفاقی نمیتونه این حسی که بهش دارم رو از من بگیره...همین طور هم بود. اما...
هیچوقت فکرشو نمیکردم با یک " مگه مهمه ؟ " همه چیو فراموش کنم...
فهمیدم آدمها اونقدر صبر میکنن...صبر میکنن...اما در نهایت با یک تلنگر ساده ، یه رفتار کوچیک ، یه نیشخند ، یه جمله... قید همه چیو میزنن.
خلاصه که افکار مسموم رو از سرتون بیرون بریزید. واقع نگر باشید.
بنظرم حافظ وقتی این شعرو میگفته...دلش کلی گرفته بوده...
"در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود "
بنظرم سعدی وقتی این شعرو میگفته...غمگین ترین مرد دنیا بوده...
"مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم"
وقتی باخودم منطقی فکر میکنم
هنوز هم نتونستم بعضی اتفاقات این سالهای اخیر زندگیم رو باور کنم...بزرگترین اتفاق های زندگیم تو این سه سال اخیر رخ دادن...
الان تنها چیزی که میتونم بگم اینه : الحمدلله ...
فقط چیزی که بهم ثابت شد اینه... قدرت و توانایی آدمها خیلی بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنن...
کاش میشد همه چیز روی زمین رو باتو تجربه میکردم...
"The great Gatsby"
فیلم خوبی بود.عاشق بود و طفلک گتسبی...
تو را می خواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم
برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند
تو را می خواهم
برای پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر ...
#نادر_ابراهیمی
+آن که بی برق کند جان مرا شارژ کجاست ؟:)
نگارینا دل و جانم تو داری / همه پیدا و پنهانم تو داری
ندانم که این درد از که دارم / همی دانم که درمانم تو داری #باباطاهر
#گفت : درکت می کنم.چه وسط آب باشی چه بیابون.چه روی اورست . چه کنار من...
#گفت : به حرفات گوش میکنم.به حست...به افکارت...به ندای قلبت...
حال من خوب است اما با تو بهتر می شود...:)
+ هرجوانمرد کوهیست و آفتاب پشت شانه های جوانمردان زندگی میکند...#پردیس_شریفی
+بودنت هدیه بزرگیست برای قلب کوچکم...:)
+گفت : فاطمه اصلا نمیشه با تو اخم کرد یا بداخلاق بود و...:))
و من لبخند زدم...
+میدونی عاشق تایمی ام که با ذوق میگی:واااااااییییی فاطمه...؟بعد یه ماجرایی رو تعریف میکنی:)
+گفتم : چطوری کسی قبل من فتحت نکرده؟لابد کوهنورد نبودن...:D
امروز بعد از بیدار شدن از خواب...مامان زنگ زد.حرم بود....صحن انقلاب.دقیقا روبروی گنبد طلا...گفت :زنگ زدم تو هم یه سلامی به آقا بکنی...:)غیر منتظره ها دوست داشتنی اند...
+هشت قسمت سریال شهرزاد رو تو یک روز نگاه کردم!بنظرم شاه دیالوگ فیلمش تا اینجا این بود...
هاشم:"همیشه یه چیزی از وجود معشوق تو قلب عاشق ته نشین میشه ...برای همیشه...حتی اگه همدیگه رو ترک کنن.اما این فقط یه طرف سکه اس پسرم..."
فرهاد:" و اون طرف سکه؟"
-- اینکه اگه دنیات اندازه ی یه نفر کوچیک بشه یا اون یه نفر اندازه خدا واست بزرگ بشه اگه یه روزی ترکت کنه و بره.اونوقت دین و دنیاتو باهم می بازی...
+ بعضی چیزا رو اگه نتونی داشته باشی هم باید جای خالیشونو نگه داری...این یه قانونه!
+ "یک عاشقانه ی آرام" رو شروع کردم بخونم.اولین صفحه اش نوشته که
(عشق به دیگری ضرورت نیست ، حادثه است.عشق به وطن ضرورت است ، نه حادثه . عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه...)
+اگر روزی مرا کردی فراموش / در آید از دماغت یک عدد موش :دی