- ارتودنسی چوآهه؟
- آنییااااا...
(گفتگوی دوجوان کره ای!
-ارتودنسی را دوست میداری؟
-خیر!)
داستان ازونجایی شروع شد یه مدت یکی از همکلاسی های گرامی وقتی وارد کلاس می شدقبل ازنشستن روی صندلی هدف، می رفت سمت تریبون استاد و یه دفتری رو ضربتی طوری که بقیه نفهمن برمیداشت و بعد می نشست سر جاش!دقیقا جایی که تو زاویه دید استاد نبود که بتونه بخابه!
اینم مدرکم!ایشون اغلب اوقات خابن...نمیدونم کی جزوه می نویسن!
یه روز که اتفاقی چشممون خورد به اون دفتر و فضولیمون گل کرد که این دفتر چیه!توش جزوه نوشته بود....چون اون دفتر خیلی سنگین بود و همکلاسی ما نحیف و تنبل دفترو باخودش نمیبرد خونه و همیشه میذاشتش اونجا...هممون کلی به این ماجرا میخندیدیم که ناگهان ...چشممون به اشعار عشقولانه اول دفتر روشن شد ...ولی یه جمله ...دقیقا باارزش معنایی جمله ی "بندش نباش!" هم اونجا نوشته بود.شد شد نشد نشد!
+حدسم اینه که استاد داشتن شیر یا خط مینداختن که برن حرفشون رو به خانم بوق بگن یانه!و اینکه جوابش هرچی باشه...مهم نیس!
من پاشدم رفتم رو تخته کلاس این جمله رو بزرگ نوشتم!گفتم دوحالت داره.یا همکلاسیمون با دیدن اون جمله میفهمه اون دفترو خوندیم یا متوجه نمیشه!که متوجه نشد!بعد اون ساعت ارتودنسی داشتیم!استاد رفت روی تخته شکل بکشه!جمله رو پاک نکرد.درحال نقاشی کردن چهره ی بیمار و پلن ها ی زیبایی بود که یهو منو دوستام دوباره چشمون خورد به جمله و زدیم زیر خنده! حالا عصبی شدن استاد همانا و خوردن تو ذوق ما همانا!استاد فکر کرد ما داریم نقاشی کشیدنش رو مسخره میکنیم...که البته بعد کلاس من یه ربع دشتم عذر خواهی میکردم!
این جمله اینقدر آرامش بخش و جذاب بود که تا یه مدت تیکه کلام گروهمون بود!
حتی ندا این جمله رو نوشته بود زده بود روی دیوار اتاقش...که دیگه غصه درسا رو نخوره!اما بعد اینکه چند تا امتحان رو هلو گند زد.اون برگه رو کند و به جاش یه برگه دیگه زد با این جمله:شد شد ...نشد نداره!
خلاصه ...
رفتم سایت دانشگاه!با ده و نیم ارتودنسی رو افتادم!
درست نشد!ولی هدف استادمو نفهمیدم که ده و نیم رو تبدیل کرد به یازده ولی پاسم نکرد...
این روزا خیلی بیرون رفتم.ولی خیلی دپسرده بودم!
بعضی دوستا خیلی خوبن ...مثل فاطمه ...وقتی که داشتم تو رختکن گریه میکردم!کنارم بود...هی میگفتم برووو!استاد غیبت میزنه کلاستو...نرفت!
یا مثل آیلین که جملات انرژی بخش میفرستاد برام...
+هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده…
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده…
مهم نیست تا به امروز چندبار اشتباه کرده ای…
مهم این است که دوباره بلند شوی و تصمیم بگیری دوباره شروع کنی....
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند!
زمین خوردی!؟
عیبی ندارد..
برخیز…!!!
کوله بارت ریخت!؟عیبی ندارد…
سبک باشی راحتتر اوج میگیری…
کافی است امروز کمی بیشتر سپاسگزار باشی.
+ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﯾﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﯼ!
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺑﺴﺎﺯﯼ
ﺟﻬﺎﻧﺖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ
ﺑﺎﻭﺭﺕ را !
ﻣﻬﻢ ﺷﺮﻭعی ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ داشتن ﺍﺳﺖ …
حرفای منجم...
حرفای مهندس...
حرفای تیچر...
همه خوب بود!
حتی همین تلفن عصر توی مترو...
همه مجموعا حالمو خوب کرد...
+آمار علمی میگه 80 درصد اتفاقاتی که ما ازشون میترسیم هیچوقت اتفاق نمی افتن.خودتو نباز. چشمت به هدفت باشه، هدفتو پیدا کن خود به خود میری سمتش
ببین تو افتادی ، منی که درس یک واحدی منو انداختن، درسی رو که من خودم به بچه ها درس میدادم. حتی نمرم رو هم 9.75 نکرد استاد، 8.25 رد کرد.به نامردی تمام، ولی ترم بعد درسو با 19.25 پاس کردم
میخوای بزنی تو دهن استاده بزن...
میدونم خیلی شعاری میشه ولی واقعیت اینه که افتادن مهم نیست، مهم اینه که انگیزتو از دست ندی و بلند بشی...
+مهندس گفت:حرف های ما ناتمام، تا نگاه میکنی وقت رفتن است...
اینم بذارین تو وبلاگتون
+اینبار که گفتم کوفت...
گفت:ای جانم این کوفت و مشتقاتش بهم انرژی خاصی میده!:!
درسته که بر طبق اصل شدشد نشد نشد...ارتوی ما پاس نشد!
اما خوندن دفتر همکلاسیم لو رفت و دیروز خفتم کردن که...
وی: شما بااجازه کی دفترمو خوندین؟
من:کدوم دفتر؟داستان چیه؟
وی:همونی که میذاشتم تو جا استادی!
BOOoooMMmmm...
+یا محول الحول و الاحوال... حول حالنا الی احسن الحال...
+ حال من خوب است!خوبِ خوبِ خوب...
+راستی اولین نفری که متنمو خوند همون جناب همکلاسی بود!