سلام زندگی...
سلام مشهد...سلام زندگی...سلام شلوغی و جنب و جوش و تلاش....سلام:)
دیروز سر کلاس...طی ی حرکت ضربتی دوسه نفر از بچه ها رو شیر کردم که شب بریم گشت و گذار...اوناهم که پایه...
بعد در حرکتی انتحاری ;-) تموم دخترای کلاسو دعوت کردم که بیان شام بریم بیرون...بعد در شبیخونی ناجوانمردانه یکی از بچه ها از سروناز بخاطر گوشی جدیدش شیرینی خاست...
و اینگونه شد که شب رفتیم طوبیٰ:)مهمون سرونازجان:))
اینقدر سروصدا کردیم ک آقاهه اومد پرتمون کرد بیرون...شام نخورده:)))
بعد یهو سر از پیتزا فام در آوردیم...
بعد یهو یادم اومد که ای دل غافل...من یازده بلیط دارم:)در این هنگام با دوی سرعت خودمو رسوندم به ترمینال...
و هم اکنون اینجام:)
دو روز پیش سه نفر بهم گفتن امانتی داری دستم...حس جالبی بود...البته چهار نفر:))یکی هم از مسافرت سوغاتی آورده بود که من نتونستم برم بگیرم و بخورم:-D
صفا-مهندس فاطمه - موری اچ دی:))
اولین امانتی که بدستم رسید...امانتی ترمک جان بود:)واقعا هم شاد و سورپرایزشدم:))
+شام که نداد...کتاب داد:))بعد از رتبه ی اول بوت کمپ و رتبه سوم استارت آپ...به منو انوشه کتاب هدیه داد:)اونم با چه بدبختی ای...که بنطر من بیرجندی هرجای ایران که باشه ...بازم بیرجندیه:)) کنس...:-\
- ۹۴/۰۹/۱۰
- ۶۹۶ نمایش