گلیومای افکار یک دندانپزشک

گلیومای افکار یک دندانپزشک

دل آدمیزاد همچون گنجشک است...روزی هفت مرتبه دگرگون می شود...

موجودی آبانی...با دلی بارانی...انسانی فانی...درجستجوی شادی های آنی...
+۱۵ام و ۳۰ام هرماه انشاءالله آپ میشویم:))

آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خانواده

۳۰
خرداد

داشت سخنرانی میکرد...
گفت که یه خانواده «متعادل» سه ضلع داره.سه ضلعش باهم برابرن و مثلث خانواده متساوی الاضاعه.و اون سه ضلع عبارتند از :اقتصاد ،امنیت و آموزش
و گفت اگه یکی ازاین اضلاع نباشه یه خانواده «متلاشی» شکل میگیره...
گفت که اما...اگه این سه ضلع اندازه هاشون باهم برابر نباشه حاصلش میشه یه خانواده «متزلزل» که با هر تلنگر کوچیکی نابود میشه...
اما اون چیزی که مد نظر ماست و جامعه بهش احتیاج داره...یه خانواده «متعالی» هست...
خانواده متعالی یک ضلع بیشتر داره ...مربعی که چهار ضلعش اینان:اقتصاد ، امنیت ،اموزش ، حمایت ...
چند تا خانواده متعالی اطرافتون دارین؟:))

امروز واسه دومین بار ترمیمی نظری یک! رو میفتم...

تو دوره دانشجوییم یه سری درسا طلسم شدن...مثل مواددندانی و متعلقاتش (انواع ترمیمی ها...)و ارتودنسی!هرکاری میکنم نمیتونم با این درسا و استاداش کنار بیام...

امروز که با قیافه دپسرده و گریه ناک از سر جلسه اومدم بیرون.دلم میخاست یکی بهم قوت قلب بده...به قدر کافی ناراحت بودم.زنگ زدم به زینب...وقتی گفتم این درسو واسه بار دوم میفتم شروع کرد به غرزدن.که چرا از اول ترم نخوندی و...منم عصبی شدم و گفتم باشه خداحافظ!

واقعا این زمانا آدم به دعوا و روضه خونی نیاز نداره...دلش ارامش میخاد...امید میخاد...

این وقتا باید به قانون به درک رجوع کرد...

حالم خوب میشه!

بهت قول میدم:)))

دو شب پیش!

میگم:هرچی میخونم تموم نمیشه
خسته شدم...
امتحان یکشنبم مهم تره ولی اونو هم نخوندم.اون درسو واسه بار دوم برداشتم
اگه بازم بیفتم فاجعه اس...
میگه:تموم میشه استرس نداره
میگم :میدونی؟ باید معجزه شه که من این سه تا امتحانو پاس شم.شنبه.یکشنبه.دوشنبه...دیوونه میشم☹
میگه:درس بالاخره تموم میشه چه این ترم چه ترمه دیگه
من این شکلی میشم.(دونقطه خط:| )

ادامه میده:جدی مهم تجربه است
مهم اینه که شما تجربه ای داشتین که همکلاسی ها و حتی استاداتون نداشتن...


تجربه پژواک رو میگفت...

امروز !

میگم:امروزی رو میفتم.حال خوندن امتحان فردامو ندارم!
میگه:از بس تو امتحان امروزتون گیر کردین...خوب گیر نکنین.خوب یا خراب تموم شده. قراره غصه اش رو هم بخورین بذارین واسه وقتی که نمره اش میاد...مهم اینه که امتحان فردا رو که بدین باز میاین نمایشگاه کودکان کار.پس بخونینش که فردا حالتون گرفته نباشه...

دوست دارم طرز فکرشوآرام

یاعلی:)

  • ۵ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۸
  • ۸۰۰ نمایش
  • مجسمه ی متفکر :)

استاد نجوم داشت از دنباله دار آیسان و شومیکر-لویی میگفت که رسید به این جمله:«بچه ها هرجرمی به هردلیلی به هر جرم دیگه ای نزدیک شه...تیکه تیکه میشه...»
این حکایت ما ادمهاست...وقتی به یکی نزدیک میشیم بلد نیستیم فاصلمونو حفظ کنیم.اینقد به اون فرد نزدیک میشیم که در نهایت حالمون ازش بهم بخوره...

بقول جبران خلیل جبران:
بگذارید بین باهم بودنتان اندکی فاصله باقی بماند...بگذارید نسیم های آسمانی در میان شما به رقص درآید.به هم عشق بورزید اما از عشق بند نسازید.بهتر آن است که عشق دریایی باشد مواج که ساحل وجود شما را به هم بپیوندد.جام یکدیگر را پر کنید اما هرگز از یک جام ننوشید.نان خود را با معشوق خود تقسیم کنید اما هرگز از یک گرده ی نان نخورید.باهم آواز بخوانید‌...برقصید و شادمانی کنید.اما تنهایی را از هم نستانید.همانگونه که تارهای چنگ تنها هستند ٬گرچه به یک آهنک مترنم اند.دل خویش را به یک دیگر بدهید اما هنگامی که آن را میگیرید زندانی اش نکنید.زیرا تنها دست های فراخ زندگی ست که میتواند دل های شمارا در خود نگه دارد.در کنار هم بایستید اما نه بسیار تنگاتنگ...زیرا ستون های معبد دور از هم می ایستند و درخت بلوط و درخت سرو در سایه ی یکدیگر هر گز نمی بالند.

+گفتم اگه ده سال بعد اسممو بشنوی چی میاد تو ذهنت؟

گفت:یه دندون پزشک موفق. یه دختر خوشحال . کسی ک عاشق کار و خانواده شه. یه گنجشکی ک پرید:)

+نازنین و انوشه فارغ التحصیل شدند و از بیرجند خواهند رفت...

+رفتیم صخره نوردی...عالی بود.

هفت خرداد

  • ۴ نظر
  • ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۰
  • ۸۸۷ نمایش
  • مجسمه ی متفکر :)